کیبردفن
زن باشی و غریب نباشی نمیشود
و یک قطره اشک گوشه چشم راستت مقاومت میکنه
اولین جمله ازجملات مرتبط رو میبینی
«گاهی برای بودن باید رفت » و اینبار لباتن که باید مقاومت کنند و محکم به هم بچسبند تا صدای این رنج محبوس بمونه.....
«رفتن» غم انگیز ترین لغتیه که تو تموم عمرم و تو تموم زبونا یاد گرفتم !
+امروز که بابام رفت،مامان صبور من ،شب گریش گرفت ! جلوی همه!
خیلی ،خیلی دوست دارم بدونم بابام هم توی راه،وقتی داره میره به `کاراش` برسه، گریه نه،اما تو خلوت و تنهایی خودش،یه قطره اشک میریزه؟!!
پ.ن: من همیشه البته مامانمو متهم میکنم که به اینکه چقدر بابام دوسش داره توجه نمیکنه ،اما دوست داشتن کافی نیست!
نتایج دوست داشتن مهمه
مثه توجه، دلجویی،حمایت (همه جوره نه صرفا مالی!)،یا هر چیزی که یه مرد نمیفهمه ،هیچوقت نمیفهمه.....
پ.ن۲: او خود به تمامی رنج است.پس رنج را دوست می دارد.چنان که فاسد فساد را،زاهد زهد را،کاری کار را، عاشق عشق را و رنجور رنج را دوست ...
P.s: message received! (:(
یکبار دگر خانه ات آباد،بگو سیب.....
اینقدر همه اتفاقات بد باعم میفته که دیگه وجدانت و وظیفه انسانیت نمیزاره لبخند بزنی و بگی میگذره
موهام داره با روند عجیبی میریزه و نمیتونم خودمو آروم کنم ،به هر چی فکر میکنم باز دلخوریم از خودم کم نمیشه
اما یه لبخند،یهو حالمو خوب میکنه
یه خنده بهتر .....
+من فقط دوست دارم بدونم چرا؟!
چرا اینطوری شد؟!
هرچیزیو میتونم تحمل کنم جز اینکه ازم ناراحته، که من کاری کردم که نباید میکردم
کاش اگه هم ناراحته ببخشدم
اگه ناراحتی،ببخش.....:((
رقصی چین میانه میدانم آرزوست......
ویرجینیا_وولف
کتاب:ِ ویرجینیا وولف
نوشته :جان لِیمن
ترجمه:احمد کساییپور
نشر:هرمس
شاملو :)
چندان که چون نظر از وی گرفتم
در پیرامون من
همه چیز به هیئت او در آمده بود
آنگاه دانستم
که دیگر مرا از او
گریزی نیست
احمدشاملو
به وقت بهشت....
و بعد از هر چند کلمه باز به سکوت میرسم،کلمات قدم های خسته ای اند که خیلی زود به بن بست میرسند
پی نوشت:اذان صبح رو که میشنوی دیگه انگار دنیا نیست ،انگار یه صدا از بهشت داره به گوشت میخوره!
simply you
- You're not alpha not omega
You're not New York, you're not Vegas
Simply you
You're not major, you're not minor
You're not L.A., you're much finer
Simply you
I can't paint it, I can't play it
There's no other way to say it
Simply you
I don't care who comprehends it
My whole world begins and ends with
Simply you
You're my train from every station
You're my final destination
Simply you
When I'm losing, when I'm winning
You're in every song I'm singing
Simply you.
I can't paint it, I can't play it
There's no other way to say it
Simply you
I don't care who comprehends it
My whole world begins and ends with
Simply you
You're the dance and you're the dancer
You're the call and you're the answer
Simply you
I don't mean to overstate it,
There's no need to complicate it
Simply you.
I can't paint it, I can't play it
There's no other way to say it
Simply you
I don't care who comprehends it
My whole world begins and ends with
Simply you
I don't care who comprehends it
My whole world begins and ends with
Simply you
http://m.mp3lie.org/en/index.php?q=Secret%20Garden%20-%20Simply%20You%20(Feat.%20Niamh%20Kavanagh)
صبر....
تو چهره بعضیا غم و رنج درونی
و تو چهره بعضیا صبر!
لباشون حالت لبخند و خندست اما وقتی به چشماشون نگاه میکنی ،قضیه فرق میکنه!
من تو چهره مامانم صبر میبینم
تو چهره داداشم هم و تو چهره دخترش
و تو عکسای خودم!
only time
Where the day flows, only time
And who can say if your love grows
As your heart chose, only time
Who can say why your heart sighs
As your love flies, only time
And who can say why your heart cries
When your love lies, only time
Who can say when the roads meet
That love might be in your heart
And who can say when the day sleeps
If the night keeps all your heart
Night keeps all your heart
Who can say if your love grows
As your heart chose
Only time
And who can say where the road goes
Where the day flows, only time
به روزها فرصت گذر بده
گذر زمان نه تنها حلال مشکلات و مرهم دردها که رمزگشای پیچیدگی هاست....
صبر دستاورد این درک است
دستاورد آگاهی از قدرت گذر زمان!
Who knows? Only time
جدال روز و شب فرش ها و جاروها
آئورلیانوی عزیز
شب های پر تلاطمی است
روزهای شلوغی است
دغدغه ها و مشغله های فراوان
و باز این همه باعث نمیشود دلت یادش برورد دل است
یادش برود احساساتش را
توی اولیویت های امشبم جایی برای نوشتن برایتان نبود و با این حال،بعد از ماه ها که برایتان ننوشته ام،امشب چیزی در من به شما پناه می آورد
منی که همیشه گوشم برای حرف های دیگران و از درون میخوردم حرف هایی که گوشی برای شنیدنشان نیست
در مغز من کلمات ،زندانیانی آشوبگردند که اگر قصد بر آزادیشان کنم،ازدحام و شور و تلاطمشان برای رهایی ،له میکندشان زیر دست و پا هم!
و آنچه بر کاغذ مینشند نه صدای فریاد این کلمات ،که ناله هایی است از سر ضعف !
آئورلیانو ،
امشب برایتان حرف ها داشتم که گویی چیزی از آن نماند جز حاله از ابهام !
اما با این همه ،به من بگویید که اگر مبارزه ای بود بین منطق و احساس ،برای پیروزی کدامشان هو بکشم؟
به من بگویید ،اگر حسرتی بر دل خواهد بود روزی،زیرپا گذاشتن احساس باعثش خواهد شد و یا نادیده گرفتن منطق؟!
بگویید تا بدانم وقتی زمان میگذرد ،بین این همه امور فانی و گذرا،کدامشان نامیراتر و ثابت ترند؟! احساسات و یا نطق؟
و بگویید که چطور میشود تمیز داد مرز بین احساسات خالص و تفکرات خالص را؟! احساسی که متاثر از شرایط و عوامل متغیر است و افکاری که متاثرند از احساسات مثبت و منفی مبهم به نظر عامل مهم اشتباهات بشرند..!
به زودی برایت خواهم نوشت
اگر دراین روزهای پر از حرف ،مجالی برای گفتن دست دهد....